من سگ ول نگرد می بینم
درود
شاید برای اولین بار بود شعر طنز را با این شور و هیجان می خواندم، شعری که مرتضی معرفی کرده بود، مرتضایی که آن روزها جذب محفل شعر عاشق آباد در خانه فرهنگ شده بود.
برایم زیبا بود، روزهایی که تازه وارد عرصه حساس مجازی و دنیای سیاست شده بودم، روزگاری که آقا هم سفارش می کرد که دانشجو باید به مسائل سیاسی آگاه باشد، روزگاری که در فکر تشکیل تشکل دانشجویی خواجه نصیر بودیم.
"حاج قربان علی سلام علیک
پسر جان علی سلام علیک"
سعید بیابانکی، خالق شعر «سنگچین» را می شناختم، اصفهانی بود، یک بار در سال 92 وقتی با او مصاحبه می کردم، بین هر چند جمله اش می گفت: «اینهایی که من می گویم را تو نمی توانی در رسانه ات منتشر کنی»، اما یادم هست همه آنچه گفته بود را در ایسنا منعکس کردم؛ با این تیتر: "فضای فرهنگی و هنری اصفهان بسیار نامطلوب است"
صدایی کرد این تیتر برای خودش
اما سعید در سنگچین از سگ ول نگرد گفته بود:
"من مجلات زرد می خوانم
من سگ ول نگرد می خوانم"
در همان سال ها مسئول کتابخانه عمومی عاشق آباد بودم، وقتی کتاب هایی برای هدیه آمد بین آنها کتاب سگ ولگرد را دیدم، آن را برای مطالعه برداشتم.
من سگ ول گرد را خواندم...
اما سگ ولگرد این روزهای کوچه ما، داستان غم انگیزی بود که بیش از یک هفته میهمان کوچه ما بود، چسبیده به در خانه ما می خوابید، برایش آب می بردیم، غذا می بردیم، کم کم به ما عادت کرده بود، با بچه های کوچه ما بازی می کرد، وقتی صبح از خانه خارج می شدم دنبال من می آمد و ابراز وفاداری می کرد، اما...
اما همسایه ای آمد و او را به نقطه ای دور دست برد، حالا نمی دانیم او چه می خورد و چه می کند؟
و نمی دانیم آیا هنوز هم ولگرد هست یا نه؟
بدرود